اما بهش بگو من یک کاکتوس دو و نیم متری را چهجوری و در کجای خانهام جا بدهم که تازه آفتابگیر هم باشد!
بگذریم. راستش امروز خبرهای خندهداری از این شهر درندشت برایت دارم.
مردم اینجا یواش یواش و کمکم دارند قدرت راه رفتن را از دست میدهند و برای هر کاری نوعی ماشین با اسم مجزا دارند. مثلاً یک ماشینی دارند که صبحها میآید و دانشآموزان را از جلوی خانهشان سوار میکند و به مدرسه میبرد و بعد از ظهرها هم همین دستورالعمل را بر عکس انجام میدهد و دانشآموزان را به جلوی در خانههایشان میرساند. به این ماشین میگویند سرویس!
هاهاها! دیدی چهقدر باحال است! بهش میگویند سرویس! اسم همان میوه ما در جزیره که شکلش شبیه استیل آدمهای چاق است را روی این ماشین گذاشتهاند! خیلی باحال است! البته من همه سرویسها را ندیده ام، اما همان چندتایی را که دیدهام، رانندههایش شبیه همان میوه بودند! شاید اسم سرویس را برای همین انتخاب کردهاند! البته مطمئن نیستم.
البته این شهریها به آن میوه ما خیلی علاقه دارند چون اسمش را خیلی استفاده میکنند. مثلا یک سری ماشینهای دیگر دارند که اسمش را تاکسیسرویس گذاشتهاند، یا حتی یک سری دیگر را اتوسرویس صدا میزنند. تازه سر خیابان ما یک مغازهای هست که بالای درش درشت نوشته: شهابسرویس!
تازه بگذار این آخر نامه، یک چیز دیگری هم برایت بگویم که تا نامه بعدی صدای خندهات قطع نشود! این شهریها به همان میوه ما که اسمش سرویس است، میگویند گلابی! هاهاها!
قربانت، جرقه